نبودنت را با ساعت شنی اندازه گرفته ام
یک صحرا گذشته است بیا
تا تویی در خاطرم
با دیگران بیگانه ام
با خیالت همنشینم
گوشه ای زندانی ام
سلام بر آنان که لایق سلامند
یک رنگ و یکدل و یک مرامند
هم گلند هم گنجینه هم دوست
هرچه از وی تعریف کنی نیکوست
همدم تنهایی شب های من اشک است و بس
مرهم زخم دل تنهای من اشک است و بس
گر نمی بینی غمی اندر نگاه خسته ام
آن چه می شوید غم از چشمان من اشک است و بس
کاش دستانم آنقدر بزرگ بود
که می توانستم چرخ و فلک دنیا را به کام تو بچرخانم
صبر کن برگرد
چمدان هایمان اشتباه شده است
دلم را به جای خاطراتت بردی !
گاهی به آسمان نگاه کن
شاید کبوتری خسته به آشیانه ی دلت محتاج باشد
بهاران من
طوفان ها در رقص عظیم تو به شکوه مندی نیلبکی می نوازند
و ترانه ی رگ هایت آفتابی همیشگیست
دوریت زمستانی دیگر است
کمتر از من دور شو
باز سرما خورده ام
گفتی اندر خواب بینی بعد این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست